loading...

گلاریشا

وبسایت رسمی محمدحسین داودی در رزبلاگ

اگر آنروز شعرم را نمی خواندی
اگر آنروز شعرم را   رها   از هرچه در دنیا نمی خواندی
اگر آنروز سوی خود مرا تنها نمی خواندی
اگر آنروز  اگرهای مرا اما نمی خواندی
 
اگر آنروز چشم و گوش شعر کولی ام را وا نمی کردی
اگر آنروز پشت دفتر سرخ مرا امضا نمی کردی
اگر نیرنگ شومت را زمن حاشا نمی کردی
اگر هرگز دروغت را میان شعرهایم جا نمی کردی

بدان دیگر وفادارت نمی مانم
بدان دیگر برایت هیچ شعری را نمی خوانم
بدان دیگر یکی از شعرهایم را از آن تو نمی دانم
بدان دیگر برای شعر بارانم پشیمانم پشیمانم

 

برو خوش باش
برو با آن غزل سازان نو خوش باش
برو نیما برو افسانه شو خوش باش
برو سختی برای ماست تو خوش باش

 اگر دیگر .. اگر آنجا .. اگر در خانه ی دیگر
اگر هم دیگر از هم هیچ همچون مردم بیگانه ی دیگر
اگرهم خواستی در واژه های شاعر دیوانه ی دیگر
برو از ما خدا حافظ . برو ویرانه دیگر

 

شعر از : محمدحسین داودی

گلاریشا بازدید : 7 پنجشنبه 09 فروردین 1403 زمان : نظرات (0)

گلهای بازرانی دنیایی از خدا
همواره برلب اند غزل هایی از خدا

گلهای ساده در دل فرهنگ سادگی
 از بازماندگان اهورایی از خدا

در دشتشان هنوز به میراث مانده است
یک شاهکار ناب تماشایی از خدا

  از بازماندگان دل آسوده از زمین
 در آرزوی یک دل دریایی از خدا

رنج هزار حادثه در خود نهفته و
 در انتظار قصه و لالایی از خدا

پاییز دردخیز به پایان رسیده است
حالا رسیده وقت تقاضایی از خدا
 
تاریخ زنده ایست که برخاک می رود
 مشروطه خواه خواهش فردایی ازخدا

گلاریشا بازدید : 11 پنجشنبه 23 آذر 1402 زمان : نظرات (0)

یک شب از سوز و تب اسفند ماه

تازه نارنجی به قصری یافت راه

هاج و واج از رنگ ها و نقش ها

در میان پرده ها و فرش ها

دید نقشی در نکورویی یکیست

گفت ای زیباترین نام تو چیست؟

گفت نام من ترنج است ای جوان

نام من در رنج اندامم نهان

گشت نارنج از جوابش در شگفت

خنده کرد انگشت بر دندان گرفت

ای به عمرت صبح و شب نابرده رنج

نام من نارنج و نام تو ترنج

من به سرما سوز مردم دیده ام

قصه ی هر روز گندم دیده ام

من تلاش باغبانان دیده ام

رنج کشت و کار دهقان دیده ام

تو ولی هر  روز و هرشب ساز و رقص

پادشاهان جام بر لب ساز و رقص

کرد مسکین پیر بر کودک نگاه

بغض صدها سینه را با سوز و آه

گفت نام من برای شاه نیست

قصر شاه از رنج ما آگاه نیست

من ترنج از رنج های مردمم

من همان هر روز رنج گندمم

پشت نام من نهفته درد شب

از صدای کودکان  سرد شب

پشت نامم اشک صدها دختر است

نام من همگون نام مادر است

آب و رنگ توست خاک  باغ و دشت

یا طبیعت روح پاک باغ ودشت

تاب و رنگ من دروغ قدرت است

رنج من پنهان به رنگ ثروت است

جنس تو میراث جنس مزدکی

بوی جوی مولیان رودکی

جنس من نفرین کرم سوخته

تهمت پرواز برلب دوخته

عشق دهقان کار نان و زندگیست

  باغبان در لذت آزادگیست

رنج اینجا زیر پای مست شاه

آه مظلومی لگد مال و سیاه

انتهای تو به خاک است و زمین

انتهای من به نیرنگ است و کین

آتشست این رنج نام و باد نیست

  مرهم این زخم جز فریاد نیست

گلاریشا بازدید : 15 چهارشنبه 24 خرداد 1402 زمان : نظرات (0)

اسیر تیغ گناه و نگاه پرآهم

 "که سیب چشم تو دیگر نموده گمراهم"

 

 درعمق سینه ی زنجیرهای پربرقت

 "دچار نیمه شب و سایه های بیگاهم"

 

 حضور توست درین قلعه ی نفس گیرم

 تو ایستادی و من مات قلعه و شاهم

 

 و تیر آهوی چشمت پلنگ چشم مرا

 نشانه رفته و من آه . تشنه ی ماهم

 

 نهنگ حادثه ای طعمه کرده بختم را

 هزار قافله هم رفت و من در این چاهم

 

 "چگونه وارد دنیای شعر من شده ای؟"

 کویر شبزده و ماسه های جانکاهم

 
 "دلم گرفته دعا کن دوباره پر بکشم"

 شکسته بالم و پرواز واژه می خواهم

 

شعر از : محمد حسین داودی

پی نوشت : مصرع های داخل گیومه الهام گرفته از اشعار شخص دیگری است .

گلاریشا بازدید : 13 دوشنبه 24 مرداد 1401 زمان : نظرات (0)

ناقوس ها

دوباره فریاد می کنند

یک انسان دیگر

یک خاندان دیگر

سیاه شدند

جهان برای انسان سیاه شده است

مثل جهان شاعران

که سالیان سال است

در غم انسان

"ناقوس ها برای که به صدا درمی آیند؟"

گلاریشا بازدید : 15 شنبه 17 اردیبهشت 1401 زمان : نظرات (0)
دیوانگان سرگرم
بیماران بی خیال
می لولند و می نالند
افسوس از نیرنگ ها
چیزی نمی دانند
 
افسون گشته دنیا
مجنون کرده مردم را
 
افسون می کند آه
افیون می دهد
 
بازی های بزرگ
سرگرمی های ناچیز
هر روز جنگیدن و در آخر
 
یک درمان و صد درد
یک آغاز و صد رنج
یک پایان و صد زخم
 
نهنگ سپیدهای شهر
شاعر شبواژه را بلعیده
در این بازی توو در توو
در این بازی پر فریب
 
سکه های ارزشمند
در دام کاغذ های رنگی هوو
 
معامله های صدرنگ
آدمیزاد بی شرم وحشی هوو هوو
 
گلاریشا بازدید : 12 دوشنبه 12 اردیبهشت 1401 زمان : نظرات (0)

مثل فلسفه
مثل شعر
مثل ریاضی
مثل ... عشق
حداقل برای من
برای شاعری مبهوت
شما نفهمیدید
ما هم نمی فهمیم
که دنیا دنیای نفهمیدن است
مثل چیزی که حالت را خوب کند
دلت را صاف

راستش خیلی حالم خوش نیست
شاید مریض شده ام

تو خوب باش
برایت امیدوارم
که امید حالت را بهتر می کند

مثل یک ساز غمگین
که بین این سر و صدا
غمگینت می کند
که دنیا دنیای غم است

برایت دعا می کنم
تو هم برای من دعا کن
حداقل برای من
برای شاعری مبهوت

 

گلاریشا بازدید : 12 دوشنبه 02 اسفند 1400 زمان : نظرات (0)

کاش روح واژه ی شب را تو هم پیدا کنی
تا میان قصه هایت جا برایش وا کنی
روح چون کوهی که در احساس تو جان میدمد
می توانی با دوبیتی صخره را معنا کنی
کاش می شد واژگون سازی تمام دفترت
از غزل نیما بسازی واژه را نیما کنی
سوختم افسوس دنیا آتشی در ما شدی
کاش می شد آتش این جاده را دریا کنی
بار دیگر چشمهای ما خیانت کرده اند
کاش بارانی بسازی چشم را رسوا کنی
برگ برگ روح شب را با نمی رد می شوی
یک شبت را کاش با این برگها فردا کنی

گلاریشا بازدید : 17 چهارشنبه 13 بهمن 1400 زمان : نظرات (0)

راستش دیروز عصر
زیر باران که راه می رفتیم
ناگهان بغضم چشمانم را تر کرد
با زحمت بغضم را
پشت شوخی هایم قایم کردم
اشک هایم را هم
کار باران خواندم


گفتم شاید
افسون شب های سیاهم
الماس چشمان قشنگت را
همسنگ صدها قطره ی باران کند


گفتم شاید
روح دلسوزت با
سوز هر اشکی
بوی غم می گیرد


راستش دیروز از سرمای پایان قدم هایت
ناگهان فهمیدم
نفرینی در شعرم
رنگ ها و واژه ها را
با سیاهی می شوید


راستی یادت هست؟
شب را با شعر من
تک بیت نیمایی ؟
تنهایم تنهایی ؟
یادت هست؟


کاش می دانستم
با کدامین افسون روحم را
برمن شوراندی
وعده های دورت را
کاش می دانستم


باید افسونت را ازچشمت می خواندم
باید افسوس کمی بد بودم


مانده در تقدیرم افسوس افسوس
یک شب هم می آید
شعرم را می خوانی
دردلت افسوس افسوس

گلاریشا بازدید : 18 جمعه 08 بهمن 1400 زمان : نظرات (0)

ای باران احساس
ای خورشید جاری
ای انسان کامل
با مهری که داری

پیشوای مظلومان
همچون نیاکانت
مظلومان تاریخ

زیر خنجر بیداد
زیر تیغ نامردی
زیر تیغ پادشاهان
ستم پیشه گان عباسی

ای والا ای مولا
ای کرامت جاری
از تو خواهشی دارم
با اعجازی که داری

اینجا ما در ایران
در لختی از تاریخ
تنها از یک بیماری

تنها از یک کابوس
خیلی بیشتر از دوران عباسی
ما قربانی داریم
ما مظلومان تاریخ

ما با دست های خالی
ما با چشم های مبهوت
ای امام مظلومان
با شعار بیداری

برای مردم ایران
که در لختی از تاریخ
تنها از یک کابوس
تنها از یک بیماری

از تو خواهشی دارم
ای امام مظلومان
برای چشم های مبهوت
برای دست های خالی

 

 

 

 

گلاریشا بازدید : 14 چهارشنبه 06 بهمن 1400 زمان : نظرات (0)

سال هاست دانشمندان روی زمین بر این باورند که زحل ، سیاره ای است که حلقه های گسترده ای از یخ و سنگ ریزه به دور آن در حال چرخش اند . اما این تصور فقط به خاطر منطق مادی و قراردادهای چشم و ذهن آدمی بوجود آمده است . با نگاهی دیگر،  ماهیت این سیاره حلقه دار می تواند جهان پهناوری مملو از جن های کوچک و بزرگ باشد ، که در شهر ها و روستاهای خود زندگی می کنند .

معمولا جن ها از دنیای خود به دنیای انسانها سفر نمی کنند ، اما اگر این کار را انجام دهند ، شما تصور کنید که شهاب سنگ کوچکی در جو زمین متلاشی شده است  .

***

در انبوه راهروهای باریک و پرپیچ و خمی که به رنگ بنفش سایه روشن می شود ، دو شیء نورانی در هیبت توده هایی از غبار سفید ، به سرعت جلو می روند . صداهای عجیبی شبیه جیغ ، از راهروها به گوش می رسد . در انتهای راهروهای باریک مه غلیظ زرد رنگی فضا را پر کرده است . آن دو شیء نورانی که با سرعت به انتهای راهرو رسیده اند ، همچون دو گوی سفید  در مه زرد رنگ داخل می شوند . کمی بعد ، آن دو شیء نورانی ، تبدیل به گدازه ای از آتش می شوند ، گدازه ها سرخ تر و مهیب تر می شوند . تا آنجا که انفجار مهیبی همه جا را در بر می گیرد .

***

گلاریشا بازدید : 20 جمعه 01 بهمن 1400 زمان : نظرات (0)

 

 

 

از بیشه زار کولی روحم عبور کن

با یونجه های دم زده از لابه لای دست

با آفتاب داغ خیالی که می شود

هر روز از ترانه تر و بوی تازه مست

در گرمگاه سینه این بیشه بوی توست

مثل شمیم بوسه ای از کوه دوردست

مثل نوازشی به تن خسته می دمد

مثل ترنمی که بر اندیشه ها نشست

یا چون تلاطمی است در اعماق دفترم

موج تغزلی است که در شیشه ها شکست

از بابت تداوم شبواژه بسته ام

با قامت رسای صدای تو داربست

یک رو ز هم زسوز حضور تو می زنم

آتش به برگ های خزان پیشه هر چه هست

 

 

 

گلاریشا بازدید : 32 پنجشنبه 30 دی 1400 زمان : نظرات (0)

 

تو اون بهترین سهم عشق منی

 

وجود تو مثل هوا جاریه

 

همیشه توی لحظه هام لازمی

 

نبودت برام مرگه تنهاییه

 

تو از آسمون اومدی ماه من

 

برای زمین خورده ی شبزده

 

خودت می دونی خیلی دوستت دارم

 

حضورت کنارم تماشاییه

 

گلاریشا بازدید : 15 سه شنبه 28 دی 1400 زمان : نظرات (0)

   

هرکس نفسی دارد و فریاد رسی

 

ما را نفسی نیست مگر تنهایی

 

یا آتش اندوه مرا دریا کن

 

یا معجزه کن شومی و بی فردایی

 

با شور نگاهت خبر از دور بده

 

تا تازه کنی آینه دریاها

 

از شور و طرب قصه و آواز بساز

 

تا قصه کنی معجزه ی فرداها

 

گلاریشا بازدید : 20 دوشنبه 27 دی 1400 زمان : نظرات (0)

.

.

دیگر دوچرخه من به سراشیبی رسیده است




بادهای نیرومند




از هر سو که می خواهید بوزید

.

...

.

ترس را در وجودم سرکوب کرده ام




آسمان عصبانی




هر چه می خواهی نعره بزن

.

...

.

شرم از صورتم رفته




ابرهای  سیاه پوش 




هرچه می خواهید آب دهان بیندازید

.

.

گلاریشا بازدید : 23 یکشنبه 26 دی 1400 زمان : نظرات (0)
glarisha
Profile Pic
شعرها و نوشته های محمدحسین داودی
آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 7
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 87
  • بازدید سال : 371
  • بازدید کلی : 1,076